یک هدف بزرگ و سرنوشتساز را با عزمي راسخ و محکم دنبال کنید.
ژنرال کارل فون کلاو زویتس
باید سه هدف مشخص و شفاف در هر جنگی، نبردی یا تلاش انسانی وجود داشته باشد. باید هر فردی که مسئول بخشی از نتیجهی اهداف است، دقیقاً بداند چه نتیجهی کلی وجود دارد و چگونه اندازهگیری میشود. هر چقدر میزان شفافیت نسبت به اهداف و نتیجهی کلی بیشتر باشد، احتمال کسب نتیجهی مورد نظر بیشتر است.
نبرد آربلا
در اول اکتبر سال 331 قبل از میلاد مسیح، نبرد بین سربازان با تجربه و کاملاً استراحت کرده سپاه اسکندر و سربازان خستهی سپاه داریوش سوم، پادشاه ایران، سرنوشت یک امپراطوری را تعیین کرد. اسکندر اجازه داد که بعضی از سربازان دیدهبانش دستگیر شوند و دشمن آنها را بازجویی کند. این سربازان به داریوش سوم گفتند که اسکندر قصد حملهی شبانه دارد. برای مقابله با این حمله، داریوش سوم تمام سپاه خود را در طول شب بیدار و در آرایش جنگی کامل نگه داشت. برای تقویت ذهنیت دشمن، اسکندر بخشی از سربازان خود را اعزام کرد تا یک سری حملات سریع را به جناحین سپاه ایران انجام دهند. آنها تمام شب را به زد و خورد گذراندند. ولی در طرف دیگر دست گوگاملا، نزدیک شهر آربلا در تیگریس آشور، سربازان سپاه مقدونیه خیلی زود استراحت کردند و خوابیدند. خستگی سربازان ایرانی تنها عاملی بود که اسکندر روی آن برای پیروزی خود حساب میکرد.
سپاه ایران قطعاً برتری داشت. تعداد سربازان سپاه ایران بیشتر از سپاه اسکندر بود. ما بر اساس روایتهای متعدد مورخین یونان باستان از قبیل آریان و یا کتاب زندگی اسکندر کبیر پلوتارک میدانیم که داریوش سوم یک سپاه دویست هزار نفری و اسکندر یک سپاه پنجاه هزار نفری با سربازان پیاده نظام و سواره نظام داشت که تحت فرمانش بودند. سربازان ایرانی میبایست جبههی خود را در دو جناح بگسترانند تا سربازان مقدونیهای را شکست دهند. اسکندر قبلاً ایرانیها را در دو نبرد قبلی شکست داده بود و آنها مشتاق انتقام از اسکندر بودند.
آمادگی نبرد
وقتی خورشید در دشت گوگاملا بالا آمد، سربازان سواره نظام و پیاده نظام (فالانکسها، سپرداران و هویلایتها) به ترتیب در طرفین مرکز سپاه مقدونیه قرار گرفتند. مانند همیشه اسکندر سوار اسب سیاه رنگ به نام بوسفالوس شد، کلاهخود درخشان و جواهرنشان خود را برسر گذاشت و شنل قرمز رنگ خود را پوشید تا تمام سربازان خودی و غیر خودی او را ببینند.
داریوش حملهاش به سربازان مقدونیهای را با اعزام سیصد ارابهی جنگی داسدار آغاز کرد. اسکندر این حملهی اولیه را پیشبینی کرده بود و فوراً به نیزهدارن خود دستور داد که نیزههای مرگبار خود را پشت سر هم به طرف سربازان و اسبان دشمن پرتاب کنند. ارابهها، اسبان و سواران دشمن پراکنده شدند و خیلی زود نیروی جنگی موثر خود را از دست دادند.
در این فاصله، سواره نظام جناحین ارتش داریوش به جناحین چپ و راست ارتش اسکندر حمله کردند. یک نبرد سخت بین آنها در گرفت. ولی مرکز ارتش منضبط اسکندر ایستادگی کردند. و به سمت راست خود و به سمت جناح چپ ارتش داریوش حمله کرد.
شکاف در صف سربازان ایرانی
وقتی جبههی ایرانیها به طرفین رفت تا با تحرک سربازان مقدونیهای مقابله کند، یک شکاف در مرکز صف سربازان ایرانی به وجود آمد. اسکندر از فرصت استفاده کرد، فریاد نبرد را سرداد و با سربازان محافظ خود داریوش را تعقیب کردند.
اسکندر حمله را هدایت کرد. سربازانش، بهترین سواره نظام دنیا، پشت سرش بودند. آنها جبههی صف سربازان ایرانی را شکافتند و مستقیماً به طرف مرکز فرماندهی داریوش در قلب ارتش ایرانیها حمله کردند.
هدف اسکندر از آغاز نبرد بزرگ مشخص بود. وی میدانست که ارتش ایران از سربازان فراخوانده شده از کل امپراطوری ایران تشکیل شده است. آنها به یکدیگر وفادار نبودند؛ آنها فقط به داریوش وفادار بودند. اسکندر میدانست که اگر داریوش کشته شود یا از میدان نبرد فرار کند، باقیماندهی سربازانش مقاومت نخواهند کرد و برای یکدیگر نخواهند جنگید.
حمله به فرماندهی دشمن
فلسفهی نظامی اسکندر این بود که فرماندهی دشمن کسی است که سربازانش را در کنار یکدیگر نگه میدارد. وی هر نبردی را طرح ریزی میکرد تا فرصتی را برای حملهی سواره نظام نخبهی خود به فرماندهی دشمن در قلب سپاه دشمن فراهم کند. در هر نبردی که فرماندهی دشمن کشته شود یا فرار کند، باقیماندهی سربازانش همبستگی خود را از دست خواهند داد و متلاشی خواهند شد و پیروزی سریع به دست خواهد آمد.
اسکندر و سواره نظام نخبهاش گوهای را تشکیل دادند که جبههی ارتش ایران را به طرف داریوش شکافت. وقتی اسکندر نزدیک شد، داریوش عصبانی شد، سوار اسبش شد و از میدان نبرد گریخت. فرماندهان زیردستش فوراً سوار اسبان خود شدند و دنبال داریوش رفتند. خبر فرار داریوش در سپاه ایران پیچید: «مقدونیهایها در قلب سپاه ایران هستند. داریوش گریخته است. نبرد شکست خورده است. فرار کنید.»
رهبری ضروری است
هر سپاهی بدون رهبری از هم گسیخته میشود. دو ساعت نبرد سخت سواره نظام سپاه ایران و سپاه مقدونیه در جناحین جبهه و سربازان پیاده آنها در مرکز جبهه رخ داد. ولی مقدونیهایها تحت فرمان اسکندر پیروز شدند. چیزی جز شکست و کشتار برای ایرانیها وجود نداشت. در پایان روز، نود هزار نفر از سربازان ایرانی کشته شدند. اسکندر توانست ایران، بزرگترین امپراطوری دنیا، را فتح کند. وی در زمان فتح ایران بیست و چهار ساله بود.
شاید اسکندر بزرگترین فرماندهی نظامی تاریخ بود که هرگز در میدان نبرد شکست نمیخورد. شفافیت مطلق وی دربارهی هدفش در هر نبردی، یکی از دلایل موفقیتش بود.
اصل هدف
تمام تلاشهای خود را به سوی یک هدف کاملاً مشخص، سرنوشتساز و دستیافتنی هدایت کنید.
هدف نهایی جنگ همان تحقق سیاست جنگ است. معمولاً تحقق هدف جنگ به شکست نیروهای مسلح دشمن و نابودی ارادهی دشمن برای مقاومت کردن نیاز دارد. اصل هدف در تمام آرایشهای نظامی قابل کاربرد است، اهداف واحدهای کوچکتر در جنگها و مبارزات تغییر میکنند، ولی به ندرت در بحبوحهی نبرد رخ میدهند.
هدف مشخص
وقتی ژنرال دوایت آیزنهاور از سوی ژنرال جرجسی.مارشال اعزام شد تا فرماندهی نیروهای متحد لندن را در جنگ جهانی دوم بر عهده بگیرد، دستورات و هدفش مشخص بودند: «حرکت به سوی لندن، حمله به اروپا و شکست آلمان.»
وقتی ژنرال اچ.نورمنشوارتز کوف اعزام شد تا فرماندهی نیروهای متحد علیه عراق را در جنگ خلیج فارس در سال 1991 بر عهده بگیرد، دستورات و هدفش مشخص بودند: «خارج کردن ارتش عراق از کویت.»
نیروی هوایی حامی نیروهای زمینی ارتش در جنگ خلیج فارس، یک هدف را در مقابل نیروی هوایی عراق داشت: «هر هواپیمای دشمن را در آسمان سرنگون کند.»
در جنگ، همانند سایر عرصههای زندگی، پنج ویژگی برای هدف جنگ وجود دارد:
1- هدف مشخص: باید هدف برای تمام کسانی مشخص باشد که از آنها انتظار میرود آن هدف را به دست آورند. وقتی کسب یک هدف خاص مد نظر باشد، باید هر فرد مسئول بداند که چه هدفی در چه جایی وجود دارد و در چه زمانی به دست ميآید.
2- هدف دستیافتنی: هدف واقعی تحت کنترل واحدی باشد که مسئول کسب آن هدف شده است. هدف مورد نظر به قدرت یا توانایی مافوق انسانی نیاز نداشته باشد و باید با منابع واحد مسئول کسب آن هدف، تناسب داشته باشد.
3- هدف سرنوشتساز: باید هدف مهم و معنادار باشد و باید کمک با ارزشی را برای کسب اهداف والاتر فراهم کند. نباید جان افراد به خاطر کسب یک هدف غیرضروری در معرض خطر قرار بگیرد.
4- هدف خاص: هدف قابل اندازهگیری باشد. باید هدف به روشی بیان شود که صرفنظر از کسب یا عدم کسب آن، برای طرف سوم شفاف باشد.
5- هدف زمان: باید یک مهلت زمانی مشخص برای کسب یک هدف وجود داشته باشد. باید یک تاریخ معین برای کسب یک هدف مشخص، سرنوشتساز و خاص وجود داشته باشد.
اهداف مشخص با برنامههای تفصیلی و اجرای جسورانه و مُصرانه به کسب موفقیت و اهداف نامشخص با برنامههای متناقص و گیجکننده به شکست منجر میشوند.
در زمان نوشتن کتاب حاضر، بعضی از مسأئل بحثانگیز و ضد و نقیض سیاست خارجی آمریکا با جنگ عراق، مخالفت با برنامهی هستهای عراق، دولت اسلامی عراق و شامات و جنگ ویرانگر سوریه سرو کار داشتند. سردرگمی نسبت به اهداف به رنج و سختی گسترده، بحران پناهندگان و حملات تروریستی در بعضی از کشورها منجر شده است. چون شفافیت یا توافقی دربارهی انجام کارها وجود ندارد که توسط چه کسانی در چه زمانی و به چه روشی انجام شوند، موقعیت فعلی لاینحل به نظر میرسد.
اصل هدف در تجارت
اصولی که برای کسب اهداف نظامی به کار میروند، برای کسب اهداف تجاری در بازارهای رقابتی به کار میروند. ما باید دقیقاً بدانیم که چه مقدار از محصولات یا خدمات توسط چه کسانی به چه قیمتی به چه گروه از مشتریان فروخته شود و چگونه سرمایهی تولید و توزیع این محصولات یا خدمات تأمین شود. در هر موردی، مهمترین حرف چیزی جز شفافیت نیست. هر چقدر میزان شفافیت شما نسبت به کارهایتان بیشتر باشد، احتمال کسب اهداف زمانبندی شدهی شما بیشتر است.
برنامهریزی استراتژیکی در جنگ شبیه برنامهریزی استراتژیکی در تجارت یا زندگی شخصی است. موفقیت در هر عرصهی زندگی حاصل آگاهی از خواستههای خود و تعیین بهترین راه برای کسب آنهاست. وقتی شما یک هدف مشخص داشته باشید و بخواهید آن را به دست آورید و برنامهریزی دقیق برای هر مرحله از هدف خود داشته باشید، شما میتوانید کارهای بیشتری را در مدت کمتر نسبت به زمانی انجام دهید که هدف و برنامهی مشخصی نداشته باشید. تقریباً مطالب مورد بحث کتاب حاضر میتوانند در هر عرصه از زندگی شما به کار روند تا کارآیی خود را افزایش دهید و کمیت و کیفیت نتایج خود را بهبود ببخشید.
جهت تهیه این کتاب ارزشمند و کاربردی با شماره زیر تماس بگیرید.
مجید کیوان پور : 09129374020