بیع کلی (فقه - مدنی): هرگاه مبیع کلی باشد نه عین شخص مانند مبیع در بیع سلف آن بیع را بیع کلی مینامند و اگر مبیع عین شخصی باشد آن بیع را بیع شخصی میخوانند. (ماده ۴۱۴ قانون مدنی).
عین خارجی: مدنی عین موجود در خارج از محل عقد است در مقابل عین گلی مانند صد من گندم در ذمه ماده ۴۰۲ قانون مدنی
تفاسخ (مدنی - فقه): مترادف با اقاله است ماده ۲۸۳ قانون مدنی
ارش (مدنی): کسری است که صورت آن تفاوت قیمت صحیح و معیب روز تقویم ارزش گذاری مال مورد معامله است و مخرج آن کسر قیمت صحیح روز تقویم است. این کسر هرگاه ضرب در قیمت ثمن روز وقوع عقد شود آرش به دست میآید یعنی حاصل ضرب مزبور را اصطلاحاً آرش میگویند و گاهی آن را ارش عیب هم میخوانند.
معین: چیزی است که دقیقاً باید از لحاظ جنس کیفیت کمیت و سایر اطلاعات دقیق با کم و کیف آن تعیین شده باشد مثل آپارتمان ۱۰۰ متری ۲ خوابه واحد شمال شرقی، طبقه سوم
سفک: دماء به خون ریزی و درگیری فیزیکی گفته میشود.
مالیات بر ارث: مالیاتی است که به موجب قانون مالیات بر ارث و طبق تعرفه مندرج در همان قانون از ترشکه دریافت میشود.
مالیات بر درآمد: مالیاتی است که بر عوائد اشخاص حقیقی و حقوقی بسته میشود. اصطلاح مالیات بر عایدات هم به همین معنا میباشد.
مالكيت ما في الذمه: اجتماع دو عنوان دائن و مدیون در یک شخص نسبت به یک دین موجب می شود که آن شخص مسلط بر ذمه خود شود و این تسلط قانونی را که شخص بر ذمه خود دارد، مالکیت ما في الذمه نامیده میشود و آن شخص را مالک مافی الدمه میگویند: مثال کسی که به پدر خود مدیون باشد و پس از فوت پدر تمام تر که از دیون اموال و مطالبات و املاک به او منتقل میشود در این صورت او مالک ما في الذمه خود محسوب می شود.
سرقفلی: پولی که مستاجر ثانی به معنای (اعم به مستاجر سابق در موقع انتقال اجاره بلاعوض می پردازد و هم چنین مستاجر اول به مؤجر یا مالک بپردازد. این وجه از مصادیق دارایی نامریی است و عنوان درآمد اتفاقی را ندارد، به شرط این که ناشی از جمع آوری مشتریان و کار کردن مستاجر باشد والا مالکی که مغازه می سازد و آن را با گرفتن پولی به نام سرقفلی اعیانی اش را اجاره میدهد این پول جزء درآمد محسوب میشود و مالیات بر درآمد به آن تعلق میگیرد.
سرپرستی: قیمومت را سرپرستی میگویند و اداره سرپرستی بخشی از اداره دادگستری محسوب میشود. که در نصب قیم و بر کار او نظارت می نماید.
اسباب: تزلزل عقد اموری که اثر حاصل از عقد را در حالت تزلزل بی ثباتی و یا وقفه نگهدارد. این امور عبارت است: تعلیق عقد عقد معلق جواز عقد خیاری بودن عقد عدم نفوذ عقد: مانند عقد مكره و عقد فضولی
جواز (عقد): مفهومی فقهی و مدنی است و به معنای صفت مشترک عقود و ایقاعاتی که به صرف قصد یک طرف قابل فسخ است مانند ودیعه وصیت تملیکی قبل از فوت موصی که از طرف موصی و موصیله جایز است. این اصطلاح در مقابل لزوم و قابل رجوع استفاده میشود.
جواز حقی: هر عقد جایزی که طرفین بتوانند جواز آن را تبدیل به لزوم نمایند، آن جواز جواز حقی محسوب میشود مثال جواز عقد وکالت که میتوان آن را از بین برد به این صورت که وکالت وکیل یا عدم عزل در ضمن عقد لازم شرط شده باشد.
جواز حکمی: هرگاه طرفین عقد جایزی نتوانند جواز آن را تبدیل به لزوم کنند آن جواز را جواز حکمی می گویند. یعنی جواز عقد مزبور از موارد قوانین آمره است و شروط لزوم مخالف مقتضای ذات عقد می باشد: مثال شرط لزوم در عقد هبه این شرط باطل است زیرا جواز هبه، جواز حکمی است.
لزوم: صفت مشترک کلیه عقود و ایقاعاتی که اقدام کننده به آن بتوان با قصد یک جانبه یک طرفی، خود آن را فسخ کند و عکس این حالت را جواز میگویند لزوم و جواز عقود و ایقاعات از مسایلی نیست که با تأسیس قانون گذاری از قانون گذاران پدیده آمده باشد یعنی از احکام تأسیسی نیست، بلکه از احکام امضایی است. یعنی هر قرارداد و هر ایقاع از هر زمانی که بین بشر پدیده آمده است از همان زمان با توجه به طبیعت مصلحت راجع به همان قرارداد یا ایقاع لزوم یا جواز آن هم بین طرفین قرارداد روشن بوده
مقتضای ذات: عقد اثری که هدف اصلی عقد را تشکیل میدهد مانند انتقال مبیع و ثمن در عقد بیع که هدف اساسی آن است که به آن مقتضای عقد هم گفته میشود.
مقتضای اطلاق: عقد اثری از آثار عقد است که هرگاه در عقد نسبت به آن ذکری به میان نیاید، عقد موجب حصول آن اثر با شد مثلاً در عقد بیع اگر راجع به محل تسلیم مبیع چیزی گفته نشود، به موجب چنین عقدی مبیع باید در محل وقوع عقد تحویل داده شود.
هبه: تملیک عین بدون عوض و به طور منجز یعنی عقدی است که به موجب آن، یک نفر مالی را مجاناً به دیگری تملیک میکند. همه اعم از هدیه میباشد؛ زیرا در هبه شرط نیست که مورد آن عین موهوبه از مکانی به مکان دیگر نقل شود و نیز قصد اکرام و تعظیم در آن شود و حال این که هر دو در هدیه شرط است به همین جهت در مال غیر منقول کلمه هدیه استفاده نمی شود و نمیگویند که باغ یا خانه را فلانی هدیه کرد.
هبه: به معنای اعم تملیک مال است بدون عوض ولو این که با تشویق ترغیب و جبران زحمت کسی باشد (جایزه) یا به قصد قربت به عمل آمده باشد و یا متهب هبه گیرنده فقیر باشد (صدقه) و حتی وقف مال نیز داخل (جزء) ماهیت هبه به معنای اعم است.
هبه معوض: هبه عقد معوض است و به معنای معوض بودن هبه این نیست که تملیکی در تملیک دیگری صورت پذیرد و یا ارزش دیگری در برابر ارزش دیگری قرار گیرد چنان که در عقد بیع و یا عقد عقد اجاره دیده می شود بلکه هبه ای به شرط هبه دیگر و در نتیجه هبه ای در جواب هبه دیگر است نه مالی در جواب در برابر مالی دیگر
الصلح سيد الأحكام در فقه اسلام، عقد صلح تنها عقدی است که میتوان هرگونه توافقی را که در قالب سایر عقود به علت موانع قانونی در نمی آید شکل دهد و محقق سازد و همان کاری که امروز از ماده ۱۰ قانون مدنی انتظار دارند در فقه از عقد صلح داشتند و به همین جهت عقد صلح را آقای عقود و قراردادها می شمارند.
صلح عقدی: است که در آن طرفین توافق بر امری از امور کنند بی آن که این توافق عنوانی از عناوین معروف عقود اعم از بیع ،اجاره هبه رهن و.... داشته باشد.
صلح بلاعوض: صلحی است که یک طرف آن (مصالح) مال یا حق موجود یا محتملی را واگذار میکند بدون این که متقابلاً از طرف خود چیزی دریافت کند و در مقابل صلح معوض استفاده میشود.
صلح معوض: صلحی است که هر یک از طرفین مال یا حق موجود یا محتملی را مورد معامله قرار دهند. صلح معوض دو قسم است صلح محاباتی و صلح غیر محاباتی صلح غیر مغابنه ای).
صلح غیر: مغابنه ای صلح غیر محاباتی صلح معوضی است که طرفین در مقام تساوی عرفی ارزش اقتصادی بین عوضین رعایت شده باشد. اصل این است که عقد صلح معوض یک عقد غیر مغابنه ای است تا خلاف آن ثابت شود. دعوی غین در صلح غیر مغابنه ای مسموع است.